وقتی که خانم مطالعه بودم، حوالی ده تا سیزده سالگی، از تن‌تن هرژه تا سفر به اعماق زمین، سفر به کره‌ی ماه، ناخدای پانزده‌ساله و دیگر کتابهای ژول‌ورن، تا بعدتر پارک ژوراسیک و غیره و غیره، عاشق تخیل و موقعیتهای فانتزی بودم. سال کنکور پا‌ها و کوری و آثار بزرگ علوی را خواندم و حسابی جو اجتماعی تاریخی و واقعی پیدا کردم. بعد از آن مدتها کتاب داستان دست نگرفتم. داستانها در آدمها و کوچه و خیابان و اتوبوس و مترو در جریان بودند. فکر میکردم، فقط و فقط. بدشانسی یا خوش شانسی بود که در دوره‌ی محبوبیت هری‌پاتر من ازین فضای فانتزی دور شده بودم و هیچ‌گونه در کله‌ام فرو نمی‌رفت که چیزی غیر ازین که اتفاق می‌افتد، حالا چه در بیرون چه در درون انسانها و احساساتشان، ارزش وقت گذاشتن داشته باشد. من، حسابی جدی، خشک، و الکی دلسوز و واقعیت‌پرست شده بودم، درحالیکه ازین همه صفت فقط ردیف علاقه‌مندی‌هایم جهت پیدا کرده بود و هیچ نشانه‌ای دیگری از آن در اعمال و زندگی جاری نمیشد دید. مثلا من علاقه‌مند به کمک به فقرا بودم، اما کار اساسی نمیکردم. من همدردی را دوست داشتم، اما همیشه خجالتی‌تر و درونگراتر از آن بودم که حس و نزدیکی‌ام را با بغل کردن یک دوست یا گرفتن دستش و آرام کردنش، نشان بدهم. 

من برای مدتها و  هنوز هم در واقعیتی که تصورم است زندانی میشوم. زمان زیادی میگذرد بدون آنکه کاری که می‌دانستم دوست دارم را، انجام بدهم. دنیایی خشک و محدود و تاریک، دنیایی بی‌جادو، غیرفانتزی و پردرد که من در برابر تمام رنجهایش مسئول و منفعلم.


+ حداقل یک پست دیگر ادامه دارد.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

معماري pansiyonmotaleati12 carelessness اطلاعات مهم کهکشان آبی فلزياب بسازيد آموزش ساخت کيت فلزياب تصويري فلزياب قيمت مناسب شانزالیزه